
این همان چیزی است که از یک هممحلهای و البته بچهمحل انتظار میرود؛ اینکه با افتخار بگوید متعلق به همان محله بچگیام هستم؛ با همه کمبودهایش، با همه پایینشهر بودنش. مهدی اسلامفر اگرچه خانهاش جای دیگری است، بچه محل کارگران مشهد بوده، مانده و خواهد ماند...
گفتگو با این پیشکسوت فوتبال ما را برد به محله کوشش و کویکارگران.
اول ساکن محله محمدآباد بودیم بعد آمدیم کوی کارگران؛ شاید اینطور باید بگویم متولد که شدم آنطرف بولوارِ ۲۲ بهمن یعنی محمدآباد بودیم، بزرگ که شدم به کوی کارگران، یعنی طرف دیگر بولوار ۲۲ بهمن آمدیم.
اما تمام زندگیام در کوی کارگران و میلان کوشش گذشت، ریشه من در همان محله است. ماجرای «کوی کارگران نخریسی»کوی کارگران جمعیت زیادی داشت. بیشتر آنها کارگرانِ کارخانه نخریسی بودند و وضعیت مالی خوبی نداشتند.
بههمیندلیل مسئولان کارخانه نخریسی تصمیم گرفتند زمینهای آستانه کوی کارگران فعلی را به کارگران این کارخانه بدهند تا خانهدار شوند.
از آن زمان نام این محله شد کوی کارگرانِ نخریسی و تا امروز هم باقی مانده است. البته اکنون، نخریسی آخرش را خیلی به کار نمیبرند.
شاید روزی هفت، هشتساعت با همان بچگی فوتبال بازی میکردیم. بعضی وقتها کفشهایمان پاره میشد؛ اما باز با پای برهنه بازی میکردیم.
تیممان از بچههای محله تشکیل شده بود؛ بچههای محله کوشش و بچههای محله بیستمِ کارگران.
در محلات پایین شهر، گلگوچک تنها بازی ما بود. آن زمان مثل الان پارک و زمین بازی وجود نداشت
همه کوچهها شماره داشت؛ کوچه اول، کوچه دوم، نهم، دهم؛ اما کوچه ما تنها محلی بود که شمارهاش را نمیگفتند؛ به محل ما که کوچه پنجم بود میگفتند کوشش!انتهای خیابان نخریسی، محل فعلی ساختمان قطارشهری، زمین خاکی بود.
از گلکوچکهای محله به سمت آن زمین خاکی کشیده شدیم؛ تقریبا ۱۳، ۱۲ ساله بودیم.
در محلات پایین شهر، گلگوچک تنها بازی ما بود. آن زمان مثل الان پارک و زمین بازی وجود نداشت، بچهها بیشتر در کوچه بازی میکردند.
بعد از درس و مدرسه که چه عرض کنم از درس و مدرسه هم میزدیم و گلکوچک بازی میکردیم!
قبل از اینکه بروم زمین چمن یکی از بچههای محل که با هم گلکوچک بازی میکردیم من را بُرد زمین تختی(سعدآباد). گفت «بیا برویم نوجوانان خراسان فراخوان گذاشته است.» آنموقع تیمهای باشگاهی نبود که از آنها بازیکن انتخاب کنند. با پنج، ششنفر از بچهمحلها رفتیم زمینِ تختی سعدآباد.
خیلی داستانش جالب است! کوی کارگران کجا و سعدآباد کجا! خودتان حدس بزنید پیاده از کویکارگران بلند شدیم، رفتیم سعدآباد! تیشرت و شلوار گرمکن و کفشِ کتانی پوشیده بودیم.
این جریان مربوط به ۱۵ سال پیش است. گفتیم ما آمدیم برای «نوجوانان خراسان» تست بدهیم. بازی که کردیم آقای چمنیان به من گفت تو انتخاب شدی؛ ولی با این لباسها نمیشود.
برو، بگو پدرت، شورت ورزشی و جوراب و پیراهن بخرد، کفش استوکدار مخصوصِ چمن هم بخر، بیا تمرین.شناسنامهات را هم بیاور».
بالاخره توسط آقای خسرومنش و عباس چمنیان(رئیس فوتبال خراسان فعلی) که مربیهای نوجوانان خراسان آن زمان بودند از بین هفت، هشت نفری که از محلهمان رفتهبودیم، انتخاب شدم.
خدابیامرز مهدی خشنود یکی از بچهمحلهای قدیمی بود که زمین چمن سعدآباد را به ما معرفی کرد.
هفت، هشتسال از ما بزرگتر بود و در تیمهای دستهیک و دسته دو مشهد بازی میکرد.
بعد از اینکه توسط آقای چمنیان انتخاب شدم آمدم به پدرم گفتم من در تست فراخوان تیم «نوجوانان خراسان» انتخاب شدم، گفتند باید کفش استوکدار بخرم.
پدرم گفت «من پول ندارم، برو در خانه همسایه بنّایی کن، پولهایت که جمع شد هرچه خواستی بخر!» هنوز این حرف پدرم به دلم مانده! چون زمینِ چمنِ سعدآباد جایی بود که پدر و مادرها، خود بچههایشان را میآوردند ولی من به پدرم گفتم کفش میخواهم، گفت «برو کار کن!»
تابستان سال ۶۸ بود. بعد از آن روز که رفتم زمین چمنِ سعدآباد، فردایش رفتم بنّایی. یکهفته، هشتروز بنّایی کردم تا اندازه یکجفت کفش و یکدست شورت ورزشی و جوراب پول جمع شد.
یک علت ضعفِ فوتبال کنونی، جمع شدن زمینهای خاکی و علت دیگرش، نبود تفریحهایی غیر از فوتبال است. یادم هست زمان ما هر کوچهای دو تیم داشت؛ تیم «تهکوچهای» و «سرِکوچهای».
اگر هم تعداد بچهها به حدنصاب نمیرسید هر کوچهای حداقل یکتیم داشت. تیمِ ما تیمِ سرکوچهای بود. یک روز که با بچههای میلان بیستم بازی میکردیم -نانوایی محله در همان میلان بود- با پسر نانوایی که الان شدهِ سرگرد رضا امیری، ساقبهساق شدیم و ساق پایش شکست.
بچهها دست رضا را گرفتند و بردند؛ اما من ترسیدم و به سمت خانه فرار کردم. تا سه، چهار ماه از نانوایی سنگک که پشت مسجد موسیبن جعفر(ع) بود نان نخریدم.
علتش هم این بود که از بچهمحلهای رضا و پدرش میترسیدم. مجبور بودم ۶۰۰، ۵۰۰ متر راه بروم تا از اول محله کوی کارگران نان بگیرم؛ درصورتیکه نانوایی سنگک سرکوچهمان بود!
حالا چندسالی است که شهرداری دور زمینهای رهاشده فنس میکشد و محل بازیای برای جوانان فراهم میکند؛ اما نمیدانم چرا در کوی کارگران این اتفاق نمیافتد!
فوتبال همه زندگی من بود. شبها خواب فوتبال میدیدم. همین فوتبال من را از خیلی خطرها محافظت کرد. از فوتبالیست شدنم راضی هستم.
متاسفانه در کشور ما با هیچ چیز اصولی برخورد نمیشود؛ مثل خیابانها که هیچ تناسبی بین آنها و تعداد ماشینها نیست و همینطور در فوتبال، هیچ تناسبی بین مسئولان رده بالا با فوتبال وجود ندارد.
تاسف دوباره اینکه هیچ وقت موقعیت پیش نیامده تا به جوانان محلهام کمک کنم، غیر از یکی دو کار که از طرف شهرداری در مسجد انجام دادم.
ولی اگر موقعیتش پیش بیاید هرکاری از دستم بربیاید در محلهام انجام میدهم.محله کوی کارگران فوتبالیست زیاد داشت مثلِ حسین الفاطمی و حمید صداقت که عضو تیمهای منتخب خراسان بودند و سن و سالشان هم از من بیشتر بود. احمد شریف هم از محله ما بود.
در محلهای که زمانی همه اهل فوتبال بودند حالا تعدادی معتاد داریم؛ موضوعی که خیلی ناراحتم میکند. با اینکه یادآوریاش خیلی کلیشهای شده؛ ولی نمیشود فراموشش کرد.
متاسفانه در کنار جوانان خوب، جوان خراب هم زیاد داریم؛ تعدادی از همان بچههایی که زمانی با ما فوتبال بازی میکردند حالا معتاد شدهاند و این موضوع خیلی ناراحتکننده است.
اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ دستمزدی که بابت بازی از تیم صنعت الکتریک میگرفتم سالیانه به یکمیلیون تومان هم نمیرسید؛ درصورتیکه بازیکن ثابت بودم و در سال، ۳۲ بازی داشتیم.
اما الان یکبازیکن متوسط دستهدو با شرکت در نیمی از بازیهای تیم، ۷۰ تا ۱۰۰ میلیون تومان پول میگیرد. تنها شانسی که من از فوتبال آوردم شغلم بود. سربازی را در سپاه نیروی مقاومت فرودگاه گذراندم.
بعد از سربازی توسط سیدمهدی غیاثی و زیرنظر بهمن صالحنیا و محمد احمدزاده که از مربیهای تیم ملوان بودند، به تمرینهای تیم ملی جوانان رفتم.
برای تیم ملی در ایران بازی دوستانه، زیاد کردم؛ اما بهعلت پارگی تاندون پای راستم نتوانستم در آمادگی مسابقات آسیایی کره جنوبی شرکت کنم.
اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ دستمزدی که بابت بازی از تیم صنعت الکتریک میگرفتم سالیانه به یکمیلیون تومان هم نمیرسید؛ درصورتیکه بازیکن ثابت بودم و در سال، ۳۲ بازی داشتیم.
اما الان یکبازیکن متوسط دستهدو با شرکت در نیمی از بازیهای تیم، ۷۰ تا ۱۰۰ میلیون تومان پول میگیرد. تنها شانسی که من از فوتبال آوردم شغلم بود. سربازی را در سپاه نیروی مقاومت فرودگاه گذراندم.
بعد از سربازی توسط سیدمهدی غیاثی و زیرنظر بهمن صالحنیا و محمد احمدزاده که از مربیهای تیم ملوان بودند، به تمرینهای تیم ملی جوانان رفتم. برای تیم ملی در ایران بازی دوستانه، زیاد کردم.
اما بهعلت پارگی تاندون پای راستم نتوانستم در آمادگی مسابقات آسیایی کره جنوبی شرکت کنم.
سال ۷۰ تنها من از ترکیب تیم جوانان در تیم بزرگسالان هواپیمایی نیز بازی میکردم. هواپیمایی مشهد در دسته ۳ کشور تیم داشت.
با سعید صیامی، سعید جوشش، مرحوم ممقانی و بعدها با هادی برگیزر مربی سابق ابومسلم و علی هاشمی بازی میکردم. بازی با این افراد از افتخارات ورزشی من است.
آن سال تیم ملی در مرحله مقدماتی حذف شد. رسول خطیبی، حامد کاویانپور، فرزاد مجیدی، لطیف جناحی از اعضای تیم بودند.
از مشهد هم به غیر از من که نرفتم، مصطفی صنوبری بود.بعد از آن آسیبدیدگی یکی دوماه استراحت کردم. برج ۵ سال ۷۵ جذب تیم شهرداری با مربیگری میثاقیان شدم.
همزمان با عضویت در این تیم، استخدام شهرداری هم شدم. تیمهای پیام و ابومسلم هم به عنوان بازیکن امید من را میخواستند؛ ولی، چون سربازیام تمام شده بود، به دست آوردن شغل برایم مهمتر بود. این شد که کارمند امورمالی سازمان پایانههای شهرداری شدم.
* این گزارش سه شنبه، ۷ آبان ۹۲ در شماره ۷۵ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.